۴.۷.۹۰

Secret Army

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند...

بار ها و بارها این سناریو رو مرور کرده بودیم، همه بچه ها اتوماتیک میدونستن چیکار باید بکنن..
شهاب پرید مموریه پرینترو پاک کرد،
رضام سه سوت خودشو رسوند به اطاق پشت دخل و ویروسی رو که داده بودیم انانیموس برامون بنویسن رو همه ی لپتاپا ران کرد،
سعید و مینا همه فولدرا و کاغذا رو ریختن ته تنور سنگی،
سارا دو خط سیم کارت شبکه رو گذاشت لای دو تا خمیر پیتزا و کرد تو فر،
علی قرصای پشت لب رو بین بچه ها پخش کرد،
و من اسلحه ها رو تو سیفون و قالبای یخ تو فریزر جاساز کردم و فقط یه تیزی کوچیک دادم سارا زیر مانتوش آماده نگه داره، خودمم ساطور خوش دسته رو دم یکی از میزای دم دست گذاشتم و رفتم در رو وا کنم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر